|
دو شنبه 14 فروردين 1391برچسب:, :: 22:33 :: نويسنده : parvaz
از هیاهوی واژه ها خسته ام من سکوت را از اوراق سپید آموختم آیا سکوت، روشن ترین واژه ها نیست ؟؟؟ همیشه در تنهایی مرگ را مجسم دیده ام آیا مرگ، آرام ترین واژه ها نیست ؟؟؟ تا چشم گشودم، از چشم زندگی افتادم شبی ــ شاید امشب ــ زیر نور یک واژه خواهم نشست و هم زمان در آخرین برگ خاطراتم خواهم نوشت پایان
دو شنبه 14 فروردين 1391برچسب:, :: 3:7 :: نويسنده : parvaz
عاشقکه میشوی از من که سرد شدی از اتشم که داغ شدی جان من
دو شنبه 14 فروردين 1391برچسب:, :: 3:7 :: نويسنده : parvaz
سعیدم خیلی دلم واست تنگ شده کاش الان بودی باهم می رفتیم قدم می زدیم این روزا هم می گذرن و خاطره هاشون واسمون می مونه همین قدر بگم که خیلی دوست دارم زود بیا
دو شنبه 14 فروردين 1391برچسب:, :: 3:7 :: نويسنده : parvaz
سعیدم فقط اومدم بگم که خیلی دوست دارم واز این که این چند روز رو نتونستم واست بسازم چقدر ناراحتم اما می خوام واست جبرانش کنم تو همه کس منی سعیدم .......... الان همه ی آرزوم اینه که بتونم دستات رو بگیرم وبهت بگم چقدر دوست دارم وتو بتونی حسش کنی...
دو شنبه 14 فروردين 1391برچسب:, :: 3:7 :: نويسنده : parvaz
دست ات را به من بده دست های تو با من آشناست ای دیر یافته با تو سخن می گویم به سان ابر که با توفان به سان علف که با صحرا به سان باران که با دریا به سان پرنده که با بهار به سان درخت که با جنگل سخن می گوید زیرا که من ریشه های تورا دریافته ام زیرا که صدای من با صدای تو آشناست.
دو شنبه 14 فروردين 1391برچسب:, :: 3:7 :: نويسنده : parvaz
منتظر لحظه ای هستم که دستانت را بگیرم در چشمانت خیره شوم از عشق تو..... از داشتن تو... اشک شوق ریزم منتظر لحظه ی مقدس که تو را در آغوش
دو شنبه 14 فروردين 1391برچسب:, :: 3:7 :: نويسنده : parvaz
سعیدم امرز روز چهارمیه که رفتی خدمت مقدس!!! سربازی انقدر تنها شدم همه ی دل خوشیم چندبار زنگ زدنت تو روزه که می دونم خیلی به سختی جورش می کنی. تو همه زندگی منی روزا رو می شمرم تا برگردی پیشم. زود برگرد سعیدم زود زود
دو شنبه 14 فروردين 1391برچسب:, :: 3:7 :: نويسنده : parvaz
فرض کن دفتر من با همه ی محتویات˓عشقها˓ احساسات˓زیر دستان تو بود. همه جا گوش به فرمان تو بود. فرض کن تا که صدا میکردی از خودت شور به پا میکردی˓لحظه ای بعد ورقهای پر از عشقم را باد بادک شده راهی هوا میکردی! باد احساسم را با خودش تا ته دنیا میبرد.بادبادک چقدر ساده و بی شک و گمان گول نخهای نگهبان خودش را میخورد.بعد طوفان میشد˓چشم خندان تو گریان میشد و جدایی نخ از دستانت تند و اسان میشد.فرض کن باد نبود.فرض کن دفتر من پر شده از غصه و فریاد نبود.دگر ان وقت دل کوچک تو از رها کردن تنهایی من شاد نبود... شعر رو دوست داشتم . قشنگ بود اما خیلی به ما ربطی نداشت...!! دوست دارم
دو شنبه 14 فروردين 1391برچسب:, :: 3:7 :: نويسنده : parvaz
بی اعتمادم کن به همه ی دنیا یا اینکه با من باش کنار من تنها کنار من تنها کنار من تنها ...
از اولین جمله ت .. فهمیده بودم زود ... عشقای قبل از تـو سوء تفاهم بود ! اونقدر می خوامت همه باهات بد شن با حسرت هر روز از کنار ما رد شن
حالم عوض میشه حرف تو که باشه اسم تو بارونه .. عطر تو همراشه
اون گوشه از قلبم که مال هیچکس نیست کِی با تو آروم شد ؟ اصلا مشخص نیست.. ----- یاد اون روز بخیر که این اهنگ رو تو ماشین با هم گوش میدادیم و میخوندیم. تو همه ی جمله هاشو اشتباه میخوندی!!! راستی چی می گفتی؟ اسم تو با اونه؟ عطر تو همراشه؟ هاهاها
|