|
یک شنبه 13 فروردين 1391برچسب:, :: 0:53 :: نويسنده : parvaz
پیرمردی همراه پسر جانش سوار قطار شدند. پسر نگاهش به بیرون بود و پدرش را صدا زد و گفت: پدر، ببین درختان چه با سرعت میروند!!! پدر نگاهی به پسر کرد و لبخندی زد.
زن و شوهری جوان که روبه روی آنها نشسته بودند از حرف پسر تعجب کردند.دوباره پسر با صدای بلند و هیجانی خاص گفت، پدر جاده هم با ما می آید!!! دستش را از پنجره بیرون گرفت، سرش را هم بیرون آورد و ذوق کرده بود. باران میبارید، پسر جوان سعی میکرد با دستانش قطرات باران را بگیرد و با صدای بلند میخندید.
شوهر جوان دیگر طاقت نیاورد و به پیر مرد گفت: چرا پسرت را نزد پزشکی نمیبری؟
پیر مرد گفت: اتفاقا همین الان از پزشک برگشتیم. خدا رو شکر خوب شده. اون امروز برای اولین بار میتونه ببینه....
یک شنبه 21 اسفند 1390برچسب:, :: 22:18 :: نويسنده : parvaz
به نام او به یاد او برای او تا که بودیم نبودیم کسی کشت ما را غم بی همنفسی حال که رفتیم همگی یار شدند مونس و یاور و غمخوار شدند قدر آیینه بدانید تا که هست نه در آن وقت که افتاد و شکست درکذشت هنرمند توانا,خسروشکیبایی را به تمام هموطنان,هنردوستان و خانواده محترم آن مرحوم تسلیت عرض مینماییم. روحش شاد یادش گرامی............ |